باید مغرور بود,
دور از دسترس,باید مبهم بود و سرسنگیـن!
خاکـﮯ کـه باشـﮯ آسفالتت مـیکنند
و از رویت رد مـیشوند...
آره پائیزه....
سرده...
سرده)
باد می آید... تنم میلرزد..
از سرما...
از سردی)
از نبودنش...
از نبودنش..
از سردی ِ نبودِ نفس هایش.
دلم میخواهد..
میخواد دلم گرمای نفس هایش را در زیر گلو...
گرمای دستانش!!
....لبانش...
لعنت...
و
.لعنت به آن بوسه ای كه شیرینی اش تـلـخ تـریـن خاطره ام شد. . .
...
..
.
پاییز است...
دوباره نم نم باران.../