loading...
سایت عکس های جالب
مهدی بازدید : 20 یکشنبه 14 مهر 1392 نظرات (0)

یکی نبود یکی نبود.غیر از خدای مهربان ، آدمهای زیادی هم بودند که در این دنیای بزرگ زندگی می کردند. آدمهای مذکور خیلی شبیه هم بودند ، اغراق نمی کنم واقعاً شبیه هم بودند. اصلاً نمی شد تشخیص داد که کدامشان دوست تو هستند و کدامشان دشمن تو. یعنی حتی خواهر و برادرهای من شبیه به خواهر و برادرهای دوستم بودند. این شباهت گاهی خوب بود و گاهی بد. مثلاً من هرموقع دلم برای خواهر و برادرهایم تنگ می شد و نزدیکشان نبودم ، به خانه ی دوستم می رفتم و خواهر و برادرهای او را می دیدم و حس دلتنگی ام برطرف می شد. یا مثلاً هرموقع دلم برای یکی از دوستانم تنگ می شد و ملاقات با او امکانپذیر نبود ، سراغ دوست دیگرم می رفتم. چون هر دو شبیه هم بودند. می خواهم بگویم هرگز احساس تنهایی نمی کردم و همیشه در جمع خانواده و دوستان بودم. خوب ، این از مزایای جامعه ای بود که مردمش شباهت زیادی بهم داشتند. اما گاهی هم این شباهت دردسرساز می شد. مثلاً خواهرم را با خواهر همسایه مان اشتباه می گرفتم و کلی به خواهرم برمی خورد. آخر او توقع داشت که هرچند شبیه خواهر دیگران است ، ولی من بتوانم بین او و خواهر دیگری تمیز قائل شوم. من خیلی تلاش می کردم که این اتفاق نیفتد ، ولی نمی شد که نمی شد. تازه ، گاهی هم دوستانم را با هم اشتباه می گرفتم. مثلاً دوست نزدیکم را با آن رقیب دیرینه ام که سالها تلاش می کرد مانع پیشرفت من شود ، اشتباه می گرفتم. دوستم هم اعتراض می کرد که چرا او را با فلانی اشتباه گرفته ام. من خیلی شرمنده می شدم. ولی کاری هم از دستم بر نمی آمد. بار دیگر همین اشتباه را مرتکب می شدم و این داستان ادامه داشت. خوب ، ایراد از من نبود. اصلاً آرزوی من این بود که آدمها شبیه هم نباشند ولی خوب شبیه هم بودند. من باید چه می کردم؟                                                        


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 150
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 44
  • بازدید ماه : 114
  • بازدید سال : 192
  • بازدید کلی : 6,159